ملورینا



حرف زدم باهاش. بوسم کرد. چندبن بار محکم محکم محکم بغلن کرد. بوسم کرد. بهم محبت کرد. از دلم دراورد. بهم یاداوری کرد که فقط دیشب این اتفاق افتاده و من متوجه شدم که از سر احساسات بوده اونها همش. از سر دوست داشتم و احتمالا خودخواهی همیشگی ای که توی زندگیم دارم. بهم نگاه میکنه. توی مهمونیا کلا حواسش بمنه شیش دانگ. حواسش هست خوشحالم یا نه. حالم خوبه یا نه. شبا میبره بیرون میگردونه و آبمیوه و شیرموز و بساط. دوسش دارم. دوسم داره. خدایا شکرت.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

minooraypc medadingtarh وب لند کتابخانه عمومی نیایش دانلود کده راز های موفقیت با دکتر سعید جوی زاده مطالب اینترنتی ساچمه سرای تیرانداز وبلاگ آسمان آنلاین جغرافیای شهرستان لنده